سلام. لینک دانلودی که گذاشتین ظاهرا خرابه و فایلی رو نمیتونم دانلود کنم. اگه میشه لطفا واسم ایمیلش کنید. خواهشا بهش نیاز دارم. خیلی گشتم ولی نتونستم پیداش کنم تا اینکه رسیدم به سایتتون و دیدم اینجام نمیشه دان کرد. خیلی ممنون
پاسخ: سلام این فایل در سایت chessok.ir موجود است
جثه اش خیلی کوچک بود. اوایل که توی سنگرمی خوابید,بعضی شب ها توی خواب و بیداری می گفت :((مامانی!آب...مامانی ! آب...))
بچه ها می خندیدندو یک لیوان آب میدادند دستش.
صبح که بیدار می شد و بچه ها جریان را می گفتند, انکار میکرد.
آسمان مال انهاست
شش ماهی بودمی رفت جبهه. من منتظر ماندم تاامتحان ها تمام شود وتابستان هم راهش بروم.
بعضی حرف هایش را نمی فهمیدم. می گفت:((خمپاره هاهم چشم دارند.))
نشسته بودیم وسط محوطه داشتیم قرآن می خواندیم. صدای سوت خمپاره ای آمد. هردو خوابیدیم زمین.
گردوخاک هاخوابید,من بلند شدم ,اما او نه.
تازه فهمیدم خمپاره ها هم چشم دارند.
اسمان مال انهاست
یک سیلی محکم. دستش راگرفت به گونه اش. گفتم:((قلدرشدی؟بچه های مدرسه رومی زنی!دفعه چندمته؟چنددفعه بهت گفتم این جا ادای اوباش رو درنیار.اگرخیلی زور داری برو جبهه خودتو نشون بده.))
فردا نیامد مدرسه. پس فردا هم نیامد. سراغش راگرفتم ,گفتندرفته جبهه.
اسمان مال انهاست
با هم سر جلسه امتحان بودیم. من جواب سوال ها رانمی دانستم. عرق کرده بودم. اما او تندتند جواب هارا نوشت.
برگه را دادبه مسئول جلسه بعد به من گفت:((قبول شدم.))
صبح که بلند شدم نمی دانستم تعبیر خوابم چیست.
فردا که خبر شهادتش را شنیدم فهمیدم که قبول شده.
اسمان مال انهاست
به نامه هایی که برایش می آمدحسودی می کردیم,همه مان. حسودی شاید نه, غبطه می خوردیم.
ازبس طولانی بود. شهید که شد,وسایلش را که جمع می کردیم, تازه فهمیدیم جواب مساله های ریاضی را برایش می فرستادند.
اسمان مال انهاست
اندازه پسر خودم بود. سیزده چهارده ساله. وسط عملیات یک دفعه نشست.
گفتم :((حالا چه وقت استراحته بچه ؟))
گفت:((بندپوتینم شل شده, می بندم راه می افتم.))
نشست ولی بلند نشد. هردو پایش تیر خورده بود. برای روحیه ما چیزی نگفته بود.
اسمان مال انهاست